داستان ابراهیم 

اولین بار که ابراهیم را دیدم روزی بود که تصادفا به کانون رفته بودم. کانون به تازگی برنامه جمع‌آوری اسباب‌بازی و اهداء آن به بچه‌ها را شروع کرده بود. از اولین روزهایی بود که چند خانواده برای دریافت اسباب بازی به کانون آمده بودند. حدود ۹ ساله بود. چهره پر از غم و بسیار ژولیده او نظر مرا به خود جلب کرد. زمانی بیشتر کنجکاو شدم که ملاحظه کردم او هیچ اسباب بازی برای خودش بر نمی‌دارد و فعالانه مشغول انتخاب اسباب‌بازی برای برادران کوچکتر خودش است.
از احوال او پرسیدم و شرح زندگی او مرا در شوک بزرگی فروبرد. خانواده فقیر و‌ مهاجر از روستاهای استانی محروم بودند. پدر معتاد و با جرائم مرتبط با مواد در زندان بود. مادر بار همه زندگی ۴ فرزند را بر دوش داشت و در خانه‌های مردم نظافت می‌کرد.
ابراهیم باهوش بود و علیرغم شرایط سخت خانواده در کلاس اول درخشید و شاگرد اول کلاس شناخته شد.
اما اتفاق بسیار ناگوار شرایط تحصیلی او را دچار دگرگونی زیاد نمود. مادر که مجبور به رهاکردن فرزندان و رفتن سر کار بود بچه‌ها را به دختر بزرگتر می‌سپرد که حدود ۱۰ ساله بود. ابراهیم با خواهر کوچکتر بازی می‌کرده و روی پشت بام می‌روند خیار سبزهایشان را بخورند. اینجا وقتی بازی می‌کردند و پوست خیارها را به پایین پرت می‌کردند در یک لحظه خواهر کوچک تعادلش را از دست می‌دهد و پایین می‌افتد و درجا فوت می‌کند. خواهر بزرگتر از ترس محکوم شدن توسط مادر ابراهیم را مقصر جلوه می‌دهد و بچه‌های کوچه او را "قاتل" خطاب می‌کنند. ابراهیم که هنوز سوگوار خواهر عزیزش بود و احساس گناه هم می‌کرد با این برخورد اطرافیان در بحرانی بزرگ فرو می‌رود که یکی از نتایج آن (همزمان با روبروشدن ابراهیم با آموزگاری تند و سختگیر) افت تحصیلی شدید در پایه دوم و قبول نشدن پایه دوم برای دو سال پیاپی و نهایتا فرستادن او به مدرسه استثنایی بود.
ظلم بی‌عدالتی اجتماعی و فقر اینگونه با رفتارهای ظالمانه و غیرقانونی در آموزش و پرورش کامل شده بود.
از اینجا فکر ما عمیقا درگیر درک این مشکل بزرگ و احساس تکلیف برای جبران این بی‌عدالتی آموزشی شد.

یادگیری ابراهیم عملا متوقف شده بود و او همچنان در شوک درگذشت جانگداز خواهر و حیرت و غم متهم شدن به داشتن مسئولیت در این اتفاق بود. حالا نظام آموزشی هم با بی‌توجهی کامل به وضعیت روحی این کودک باهوش و بااستعداد او را به اخراج از مدرسه عادی و رفتن به مدرسه استثنایی محکوم کرده بود. سنگدلی و بیرحمی که هیچ توجیحی نمی‌توانست عمق این رفتار غیرحرفه‌ای را بپوشاند. متاسفانه این قاعده فرستادن دانش‌آموزان به مدرسه استثنایی بعد از دوسال مردود شدن در کشور درحال اجرا بوده و حرکتی کاملا غیرتخصصی و برخلاف همه موازین عدالت و حقوق کودکان است.
تصمیم بر آن شد که در همکاری نزدیک میان کانون و مرکز مشکلات یادگیری طلوع امید تلاش شود که با حمایت تخصصی از ابراهیم و خانواده‌اش شرایط روحی - روانی او سروسامان یابد، عقب‌افتادگی تحصیلی او جبران شود و شرایط بازگشت ابراهیم به مدرسه عادی فراهم گردد.

در تداوم حمایت‌های مادی و مشاوره‌ای خانواده موفق شدیم تا مربی دلسوز و کارکشته ای را مسئول کار مشاوره و توانبخشی با ابراهیم نماییم.
ابراهیم که متوجه شده بود که ما عمق رنج او را درک کرده‌ایم تلاش خارق‌العاده‌ای را شروع کرد. همکاری مادر بسیار تعیین کننده بود و آموزگار مدرسه استثنایی هم که بر هوش و توانایی ابراهیم و مشکلات او آگاه بود با ما همراهی می‌کرد. روند کار از تلفیق بازی درمانی (آزاد) با قصه خوانی و کار روی "خواندن" شروع شد و یادگیریها از پایه اول مرور شدند و به تدریج سرعت گرفتند. مشکلات ابراهیم در "نوشتن" عمیقتر بود و انگیزه و مهارت او در نوشتن به تدریج کار می‌شد. در این میان رفتار پدر که پس از آزادی از زندان با بچه‌ها و مخصوصا با ابراهیم بدرفتاری میکرد و بطور منظم آنها را مورد ضرب و شتم قرار می‌داد مانع بزرگی در مسیر پیشرفت ابراهیم ایجاد کرده بود. او علنا در خانه مواد مصرف می‌کرد و حاضر به رفتن سر کار هم نبود.
پیگیری کانون و همکاری جدی مادر به رفتن او به مرکز ترک اعتیاد منجر و برای مدتی از فشار روی فرزندان کاسته شد.
پدر که گذشته غمباری داشته و خود مورد بی‌مهری و بدرفتاری شدید پدر و مادر بوده ظرفیت سلامت و مهرورزی پایینی دارد و با بازگشت به اعتیاد و ترک مجدد فقط با تهدید همسرش به ترک او، خود را جمع کرد و از بدرفتاری با بچه‌ها تا حدود زیادی دست کشید.

در مرحله‌ای از کار متوجه درجه‌ای از ناتوانی مادر برای ابراز محبت به ابراهیم و برقراری رابطه گرم‌ با او شدیم. با تذکر و آموزش مادر و همکاری خوب او جهشی در بهبود انگیزه و یادگیری ابراهیم به وجود آمد که همچنان ادامه دارد.
متاسفانه موانع زیادی پیش پای بازگشت دانش‌آموزان از مدرسه استثنایی به مدرسه عادی وجود دارد و سه سال کار لازم بود تا بالاخره ابراهیم در پایه هفتم با گذر از هفت خوان مشکلات اداری به مدرسه عادی بازگشت. جشن بازگشت او به مدرسه عادی از شیرین‌ترین مراسم سال‌های اخیر بود. او باانگیزه دوچندان درس میخواند و مرکز از او برای جاافتادن و موفقیت در مدرسه عادی حمایت می‌کند. ابراهیم از ابتکار نوشتن شرح حال خود استقبال کرد و زندگی خود از بدو تولد و مشکلات خانواده و خودش را به رشته تحریر درآورد. نگارش شرح حال توسط او بیش از حد انتظار ما بر شکوفایی و رشد هیجانی و شناختی او تاثیر گذاشت.
در این مسیر پر حادثه، ما از ابراهیم آموختیم و از او درس امید و پشتکار دریافت کردیم